” من مسلمان نیستم تا بگویم قرآن کلام خدا می باشد. ولی در مدت چهارده قرن که از آمدن قرآن می گذرد هیچ کس تنوانسته است در زبان عربی کلامی بیاورد که با قرآن برابری نماید. قرآن کتابی نیست که برای یک دوره به خصوص آمده باشد، کتابی است جاوید برای تمام اعصار و تا جهان است نوع بشر می تواند ( و باید) که قرآن را راهنمای زندگی خود قرار بدهد و بر طبق دستور های آن رفتار نماید. چرا قرآن برای یک دوره به خصوص نیامده و هرگز کهنه نمی شود و تا روزی که نوع بشر باقی است راهنمای انسان خواهد بود؟ زیرا چیزی وجود ندراد که در قرآن نیامده باشد. هنگامی که قرآن را برای نخستین بار گشودم و تحت تأثیر آن قرار گرفتم، تصور کردم اثری که آن کتاب در من کرده استثنائی است و در سال های بعد که با چندین تن از مترجمان قرآن به زبان های اروپایی مکاتبه کردم و بعضی از آن ها را دیدم، دریافتم تأثیری که خواندن قرآن در ما اروپاییان می کند همگانی است، اما مشروط براین که قرآن در متن اصلی خوانده شود و ترجمه قرآن در هیچ یک از زبان های اروپایی تأثیر اصلی را ندارد.
فرد گیوم، استاد دانشگاه لندن، دانشمند انگلیسی (متولد1888م) قرآن، کتابی است که ادبیات خاصی دارد و نمی توان تأثیر آن را در ترجمه حفظ کرد. قرآن آهنگ خاص و زیبائی عجیب و تأثیر عمیقی دارد، که گوش انسان را نوازش می دهد.بسیاری از مسیحیان عرب، تحت تأثیر شیوه ی ادبی قرآن قرار گرفته اند. قرآن بسیاری از مستشرقین را نیز به خود جلب کرده است، هنگامی که قرآن خوانده می شود ما مسیحیان می بینیم اثری جادویی دارد که توجه شنونده را به سوی جملات عجیب و اندرزهای عبرت انگیز خود، جلب می کند. وجود چنین امتیازاتی این طرز تفکر را می بخشد که قرآن قابل رقابت نیست. و حقیقت این است که در ادبیات عربی با آن همه گستردگی که در نثر و شعر دارد چیزی که بتواند مقارنه و موازنه با قرآن کند یافت نمی شود.
گوستاولوبون میگوید: زور شمشیر نیز موجب پیشرفت قرآن نگشت، زیرا رسم مسلمانان این بود که هر کجا را فتح می کردند مردم آنجا را، در دین خود، آزاد می گذاردند. و اینکه مردم مسیحی از دین خود دست برمی داشتند و به دین اسلام می گرویدند، و زبان عرب را بر زبان مادری خود، انتخاب می کردند، بدان جهت بود، که عدل و دادی که از مسلمین می دیدند مانندش را از زمامداران پیشین (مسیحی) خود ندیده بودند اسلام از آن مطالبی که خرد و عقل سالم از پذیرفتن آن خودداری می کند، و در ادیان دیگر نمونه های آن بسیار است (مانند سه خدایی و تثلیث) کاملا تهی است.
گوته:(شاعر و نویسنده بزرگ آلمانی) که در زمینه اسلام و قرآن کریم و مضامین آن مطالعاتی داشته است، میگوید: ما اول، از قرآن رویگردان بودیم، ولی طولی نکشید که این کتاب توجه ما را به خود جلب نمود و به حیرت درآورد و بالاخره مجبور شدیم اصول و قواعد آن را بزرگ بشماریم و در مطابقت الفاظ با معانی بکوشیم. مرام و مقصد این کتاب بیاندازه قوی و محکم و مبانی آن بلند است و از این نظر ما را بیشتر به اهمیت و علو مقام خود جذب مینماید. با این وصف به زودی بزرگترین تأثیر خود را در تمام جهان نموده، نتیجه مهمی از خود به جا خواهد گذاشت و باز میگوید: به زودی این کتاب توصیف ناپذیر( قرآن)، عالم را به خود جلب نموده و تأثیر عمیقی در دانش جهان نهد و در نتیجه جهانمدار گردد.
ارنست رنان: (نویسنده، مورخ و متفکر بزرگ فرانسوی) او علاوه بر بسیاری از فعالیتهای علمی و تاریخی، تألیفاتی در خصوص زبانهای سامی دارد. میگوید: در کتابخانه شخصی من هزاران جلد کتاب سیاسی، اجتماعی، ادبی و غیره وجود دارد که همه آنها را بیشتر از یکبار مطالعه نکردهام و چه بسا کتابهایی که فقط زینت کتابخانه من میباشند ولی یک جلد کتاب است که همیشه مونس من است و هر وقت خسته میشوم و میخواهم درهایی از معانی و کمال بر روی من باز شود آن را مطالعه میکنم و از مطالعه زیاد آن خسته و ملول نمیشوم. این کتاب، قرآن کتاب آسمانی است.
در اواخر قرون وسطی که اروپا غرق در تاریکی بود و در آتش نادانی می سوخت و مردم در نهایت بدبختی و بیچارگی بودند، سلاطین و رجال آن دیار برای درمان به کشورهای اسلامی روی می آوردند .
"در مدرسه طب دانشگاه پاریس، دو تصویر رنگی از دو طبیب مسلمان آویخته اند که یکی رازی است و دیگری ابن سینا "
تاریخ علوم،پی یر روسو، ترجمه حسن صفاری، ص 152
تاریخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهری، کتاب چهارم، بخش دوم، ص 159
در قرون وسطا، حمام، که محل شست و شو و نظافت بود، ویژه مسلمانان به شمار می آمد و مسیحیان با حمام مخالف بودند و یکی از جرم های بزرگ از نظر«انگیزیسیون» تمایل به حمام رفتن بود! گردشگران مسلمان که در قرون سیزدهم میلادی از شهرهای مسیحی دیدن می کردند، از کثافات و بوی عفونت شهرهای مسیحیان شکایت داشتند. در «کمبریج» که امروز آن اندازه لطیف و زیباست، گنداب و فضولات در جوی های سرباز معابر جاری بود.
به طور کلّی در تعالیم مسیحیت، سخن از ذمّ و ترک تن بود، رعایت اصول بهداشتی نمی توانست در بردارنده اجر و ثوابی باشد. یکی از ثمرات جنگ های صلیبی این بود که حمام های عمومی، در اروپا به تقلید از گرمابه های مسلمانان، رایج گردید. کلیساها با گرمابه های عمومی نظر خوشی نداشتند؛ زیرا این گونه مراکز را مقدمه واداشتن مردم به اعمال منافی عفت می دانستند.
تاریخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهری، ج4، بخش چهارم، ص 501،
در قرن سیزدهم و پس از آن،پاریسی ها کاسه هايی که درآن ادرار و مدفوع ميکردند را درکنار اطاق میگذاشتند از فراز پنجره ها به داخل معابر می ريختند و تنها تامينی که عابران کوچه داشتند، اخطار صاحب خانه بود، که باصدای بلند می گفت: خيس نشوی!!!
مردم در خانه ها و از بالای خانه ها ادرار می کردند.س از بروز طاعون در سال 1531به موجب فرمان ويژه ای به همه ی مالکان و خانه داران پاريسی اخطار شد که برای هر خانه ای دستشويی احداث نمايند، ولی بيشتر مردم نپذيرفتند. این در حالی است که در اسلام از همان اغاز دستور به طهارت وپاکیزگی و شستشو میدهد حتی اعمال عبادی مانند نماز باز وضو و غسل همراه بوده و هست
بر گرفته از کتاب تاريخ تمدن ترجمه ابوالقاسم طاهری، بخش چهارم، ص 501
اسلام از دیدگاه جرج برنارد شاو (نویسنده معروف انگلیسی ) به نظر من اسلام تنها مذهبی است که استعداد آن را دارد که بتواند با تحولات اعصار مختلف زندگی بشر همگام گردد .من زندگی محمد را بررسی کرده ام، او مرد عجیبی است و به عقیده من مقامش بالاتر از آنست که ضد مسیح باشد.کلیسا از روی جهل یا تعصب اینطور القا کرده که محمد ضد مسیح است او ضد مسیح نیست بلکه نحات دهنده بشر است .من راجع به دین محمد (ص) پیشگویی میکنم که این مذهب را، اروپای فردا خواهد پذیرفت همانطور که این مذهب به نظر اروپایی های امروز قابل قبول گردیده است.
کتاب مذهب در آزمایشها و رویدادهای زندگی ،جان. ر. ایورت
عیسی مسیح، در کتاب مقدس شاگردان و پیروان خود را به صلح و محبت دعوت کرده و از آنها میخواهد که حتی در مقابل دشمنان خود نیز این آموزهها را بهکارگیرند.
انجیل متی توصیههای عیسی مسیح را چنین نقل میکند: «شنیدهاید که گفتهشده است، چشمی به چشمی و دندانی به دندانی؛ لیکن من به شما میگویم، با شریر مقاومت مکنید، بلکه هر که به رخساره راست تو طپانچه زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان، و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار».
ترجمهی قدیم کتاب مقدس، لوقا 6: 35.
اما در عمل، مسیحیان برعکس سخنان و آموزه های مسیح و کتاب مقدس عمل کردند: گوستاو لوبون، در مورد وقایع اسفناک #جنگهای_صلیبی و رفتارهایی که مسیحیان با دشمنان خود یعنی مسلمانان داشتهاند، چنین مینویسد: «در گذرها و ميدانهای بيتالمقدس، از سرها و دستها و پاها، تلهايی تشكيل يافته، از روی آنها عبور میكردند.
مجروحين را در آتش میسوزانيدند. ده هزار نفوسی كه به مسجد پناه برده بودند. تمام آنها را طعمه شمشير قراردادند. در هيكل سليمان، خون به قدری جاری بود كه لاشههای مقتولين، در آن غوطهور بودند.
اعضای جداشده مثل دستوپا و غيره و نيز بدنهای بدون اعضا آنقدر جمع شده و روی هم ريخته بودند كه هيچ نمیشد آنها را از هم تميز داد. حتی سپاهيانی كه مباشر چنين قتل عامی بودند، از بخار خون زياد، فوقالعاده در زحمت بودند.»
آلبر ماله و ژاك ايزاك، تاريخ قرون وسطي تا جنگ صدساله، ترجمه ميرزا عبدالحسين خان هژير، تهران. كميسيون معارف، 1311 ش، ص 220.
در تورات گزارشى از حكم به سوزاندن مجرمین وجود دارد:
«و بعد از سه ماه یهودا را خبر داده گفتند: عروس تو تامار زنا كرده است و اینك از زنا نیز آبستن شده. پس یهودا گفت: «وی را بیرون آرید تا سوخته شود».[1]
تورات چنين شيوه اعدامى را درباره دو جرم تجويز كرده است:
1⃣ اگر مردى با زنى و با مادر آن زن نزديكى كند، هر سه بايد زنده زنده سوزانده شوند:
«اگر كسی زنی و مادرش را بگیرد این قباحت است. او و ایشان به آتش سوخته شوند تا در میان شما قباحتی نباشد».[2]
2⃣ اگر دختر كاهنى فاحشه شود بايد زنده زنده سوزانده شود: «دختر هر كاهنی كه خود را به فاحشگی بیعصمت ساخته باشد پدر خود را بیعصمت كرده است. به آتش سوخته شود».
گاهى نيز براى تشديد مجازات، جسد پس از سنگسار سوزانده شده است:
«یوشع گفت: برای چه ما را مضطرب ساختی؟ یَهُوَه امروز تو را مضطرب خواهد ساخت. پس تمامی اسرائیل او را سنگسار كردند و آنها را به آتش سوزاندند و ایشان را به سنگها سنگسار كردند». :: موضوعات مرتبط:
مسیحیت , ,
:: برچسبها:
نقد کتاب مقدس ,
نقد مسیحیت , ,
یکی از استدلالات مسیحیت مبنی بر الوهیت عیسی مسیح این است که وی از این جهان نبوده و از جانب بالاآمده است.[1]
مسیحیان معتقدند این عبارت الوهیت عیسی مسیح را اثبات کرده بنابراین عیسی مسیح خدا است.
در رد این ادعا باید گفت:
1⃣ اول آنکه این استدلال مخالف براهین عقلی و نصوص بوده و همانطور که بر همگان روشن و مشخص است عیسی مسیح از این عالم بوده و از عالم بالا نیامده است.
2⃣ عیسی مسیح، مانند عبارت مورد استدلال مسیحیان را، در حق سایر شاگردانش هم بیان کرده است.
عیسی مسیح در مورد شاگردانش چنین میفرماید:
«اگر از جهان میبودید، جهان خاصّان خود را دوست میداشت. لکن چونکه از جهان نیستید بلکه من شما را از جهان برگزیدهام، از این سبب جهان با شما دشمنی میکند.»[2]
عیسی مسیح در این آیه تصریح کرده است که شاگردانش از این جهان نیستند و لذا جهان با آنان دشمنی میکنند
با اینحال هیچ مسیحیای قائل به الوهیت شاگردان آسمانی عیسی مسیح نشدهاند.
هیچکدام از اناجیل چهارگانه به مسئله فدا اشاره ای نمی کنند.
«متی» و «یوحنا» که هردو از شاگردان و رسولان مسیح بوده اند نه از فدا و نه از گناه نخستین هیچ نمی گویند، «مرقس» نیز که از شاگردان پطرس رسول بوده و انجیل خودرا برگزیده تعالیم او میدانسته به این آموزه توجهی ننموده در حالیکه خود مرقس از همراهان پولس به شمار می آید.«لوقا» هم که در برخی از سفرهای پولس یار او بوده هیچ گزارشی از گناه اصلی و فدا نداده است.
▪️پرسشهایی از این دست، آموزه فدا را هر چه بیشتر با تردید همراه می سازد. آموزه ای که نه مسیح و نه هیچ یک از شاگردان او از آن سخن نگفته اند. این آموزه پیش از هرچیز زاییده تخیل پولس است
کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، به طرز مشکوکی، حضرت اسحاق (علیه السلام) را به عنوان ذبیح معرفی میکند.
کتاب مقدس، تولد حضرت اسماعیل (علیه السلام) را زمانی میداند که پدرش حضرت ابراهیم (علیه السلام) 86 ساله بود: «و ابرام هشتاد و شش ساله بود چون هاجر اسماعیل را برای ابرام بزاد.» ترجمهی قدیم کتاب مقدس، پیدایش، 16: 16
و تولد حضرت اسحاق (علیه السلام) را بعد از حضرت اسماعیل (علیه السلام)، و در صد سالگی حضرت ابراهیم (علیه السلام) میداند: «و ابراهیم، در هنگام ولادت پسرش، اسحاق، صد ساله بود.» همان، پیدایش، 21: 5.
گویا تحریفکنندگان کتاب مقدس، زمانی که خواستهاند بعد از عبارت «یگانه پسرت»، کلمهی «یعنی اسحاق» را اضافه کنند به آیات فوق توجه نداشتهاند و اینگونه نوشتهاند:
«خدا فرمود: یگانه پسرت [یعنی اسحاق] را که بسیار دوستش میداری برداشته، به سرزمین موریا برو و در آنجا وی را بر یکی از کوههایی که به تو نشان خواهم داد بعنوان هدیه سوختنی، قربانی کن!» ترجمهی تفسیری کتاب مقدس، پیدایش، 22: 2
دکتر علی الشیخ، مستبصر مسیحی است که پس از تحقیق و بررسیِ مذاهب اسلامی، به مذهب شیعه گرویده است.
ایشان در شرح ماجرای مسلمان شدنش، به نکتهی جالبی اشاره میکرد: «پس از اینکه اطمینان به باطل بودن دین خود و حقانیت اسلام کردم، به من گفته شد کدام مذهب اسلامی را انتخاب کردهای؟! شیعه یا سنی؟!
من که برای اولین بار متوجه چنین موضوعی میشدم، وقتی در بیان تفاوتهای شیعه و سنی، واقعهی غدیر را برایم توضیح دادند، بلافاصله در ذهنم گذشت که چقدر این ماجرا، به ماجرای معرفی یوشع بن نون (علیهما السلام) توسط حضرت موسی (علیه السلام) شباهت دارد!»
در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، خدا به حضرت_موسی (علیه السلام) امر میکند که برای هدایت_مردم و اینکه «قوم خداوند مثل گوسفندان بیشبان نباشند... برو و دست خود را بر یوشع پسر نون که روح من در اوست، بگذار ... پیش چشم تمامی قوم اسرائیل او را به رهبری قوم تعیین نما. اختیارات خود را به او بده تا تمام قوم اسرائیل او را اطاعت کنند ... به این طریق من آنان را هدایت خواهم نمود ... سپس در حضور همه قوم اسرائیل، ... طبق فرمان خداوند وی را بعنوان رهبر قوم تعیین نمود.»[ترجمهی تفسیری کتاب مقدس، اعداد، 27: 17-23]
حضرت عيسی علیه السلام، در انجيل موجود، در موقعيتهای مختلف و به دور از الوهيت آفرينی از خود با عنوان پيامبر و"فرزند انسان" ياد میكند. به طور مثال:«عيسی به ايشان گفت: بيگمان اين مثَل را بر من خواهيد آورد كه ”ای طبيب خود را شفا ده! آنچه شنيده ايم در كَفَرناحوم كرده ای، اينجا در زادگاه خويش نيز انجام بده.“سپس افزود: آمين، به شما ميگويم كه هيچ پيامبری در ديار خويش پذيرفته نيست [1]
همچنین طبق نقل کتاب مقدس، مردم معاصر با حضرت عیسی، پيروان يا مردمی كه به هنگام وقوع معجزات وی حضور داشتند، وی را پيامبر، و نه "پسرخدا" به حساب میآوردند.به عنوان مثال در انجیل متی آمده است « و چون وارد اورشليم شد، تمام شهر به آشوب آمده، میگفتند: اين كيست؟ آن گروه گفتند: اين است عيسی نبی از ناصره جليل.»[2]
اگر عیسی مسیح فرزند خدا و دارای جنبه الوهیت بود چه دلیلی داشت خود را پیامبر خدا معرفی کند یا افرادی که او را پیامبر میخواندند به الوهیت خویش آگاه نمیساخت ؟
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، انجیل لوقا، 4: 23 -24. [2] همان، انجیل متی، 21: 10- 11.
در كتاب مقدس، عنوان پسر خدا و فرزند خدا كاربردی عام و فراگير دارد. در اين كتاب، مؤمنان، كسانی كه ازخدا اطاعت ميكنند، كسانی كه عادلاند و... پسر خدا ناميده شده اند. مثلا خداوند به موسي(ع) دستور داد كه به فرعون بگو: یهوه چنين ميگويد:«اسرائيل پسر من و نخستزاده من است و به تو ميگويم پسرم را رها كن تا مرا عبادت نمايد واگر از رها كردنش ابا نمايی همانا پسر تو يعنی نخستزاده تو را ميكشم.»[1]
یا خداوند به حضرت داود فرمود:
«تو پسر من هستي امروز تو را توليد كردم.»[2]
همچنین در اول تواريخ آمده است:
«سليمان، ...پسر من باشد و من پدر او خواهم بود.»[3]
حال مساله این است که اگر عنوان پسر خدا دليل بر الوهيت مسيح است مطابق با همين استدلال بايد بنی اسراييل و داوود وسليمان نيز خدا محسوب شوند در حالی كه مسيحيان چنين ادعايی ندارند، و استثنا قایل شدن برای مسیح هیچ دلیل منطقی، عقلایی و کتاب مقدسی ندارد!
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، خروج، 4 : 22.(ترجمه قدیم) [2] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، مزامیر، 2 : 7.(ترجمه قدیم) [3] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، اول تواریخ ، 28 : 6. (ترجمه قدیم)
در كتاب اشعيا، كه بخشی از كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان است، بشارت روشنی بر پيامبر اسلام وجود دارد:
«اينك بنده من كه او را دستگيری نمودم و برگزيده من كه جانم از او خشنود است من روح خود را بر او مینهم تا انصاف را برای امتها صادر سازد او فرياد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد نمود... و جزيره ها منتظر شريعت او باشند... من كه يهوه هستم تو را به عدالت خوانده ام و دست تو را گرفته تو را نگاه خواهم داشت و تو را عهد قوم و نور امتها خواهم گردانيد... من يهوه هستم و اسم من همين است و جلال خود را به كسی ديگر و ستايش خويش را به بتهای تراشيده نخواهم داد... صحرا و شهرهايش و قريه هايی كه اهل قيدار در آنها ساكن باشند آواز خود را بلند نمايند... خداوند مثل جبار بيرون میآيد و مانند مرد جنگی غيرت خويش را برمیانگيزاند... و بر دشمنان خويش غلبه خواهند نمود... آنانيكه بر بتهای تراشيده اعتماد دارند و به اصنام ريخته شده میگويند كه خدايان ما شماييد به عقب برگردانيده بسيار خجل خواهند شد.»[1] در اين بشارت، چندین نکته وجود دارد كه با كمی دقت ميتوان متوجه آنها شد: به عنوان نمونه: عدالت ويژگی مهم اوست، صاحب شريعت است، شريعت او جهانی است، از فرزندان قيدار(فرزند دوم حضرت اسماعيل)[2]است كه پيامبر اسلام از نسل او بود، زيرا به اهل قيدار بشارت می دهد، وی مأمور به جنگ و استفاده از قدرت نظامی براي احيای حق است، وی در سرزمين بت پرستی قيام ميكند و موفق ميشود بت پرستی را ريشه كن كند. البته نكات دقيق تری نيز در اين بشارت وجود دارد كه با كمی دقت به دست میآيد: بندة من (اشهدأن محمداعبده و رسوله)، برگزيده من ( لقب پيامبر: مصطفی)، كه او را دستگيری نمودم (و وجد يتيما فآوی)[3]
علت اينكه يهوديان علاوه بر مسيح منتظر پيامبری بزرگ نيز بودند؛ وجود بشارتهايی در عهد قديم، درباره هر دوشخصيت بود. به یک بشارت درباره پيامبر موعود اشاره ميكنيم. با مراجعه به تورات به روشنی میبينيم كه حضرت موسی، به امر خداوند، از ظهور پيامبری بزرگ خبر داده بود:«و خداوند به من گفت آنچه گفتند نيكو گفتند نبی ای را برای ايشان از ميان برادران ايشان مثل تومبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت و هر كس از كلامش اطاعت نكند من از وی انتقام خواهم گرفت[1] در اينكه مصداق اين بشارت چه شخصيتی است بحثهای فراوانی صورت گرفته است. مسلمانان مدعی اند كه تنها مصداق كامل اين بشارت، پيامبر گرامی اسلام است و مسيحيان نيز ميگويند مصداق اين بشارت حضرت عيسی است. برای آنكه بهتر بتوانيم اين بشارت را تطبيق دهيم لازم است به خود بشارت رجوع و در آن دقت كنيم.حضرت موسی دو كليد برای شناخت اين نبی در اختيار مخاطبانش قرار داد تا هر كسی كه ادعای پيامبری كرد، به وسيله اين دو شاخصه راستی آزمايی شود .اول اينكه آن نبی از ميان برادران بنی اسراييل است.و ديگری اينكه آن نبی مثل موسی خواهد بود. حضرت موسی میفرمايد: اين پيامبر از ميان برادران بنی اسراييل است. با توجه به اين كلام و اينكه تمامی بنی اسرائيل در آن روز همراه و مخاطب وی بودند، بنابراين نبی موعود، فردی خارج از بنی اسراعيل خواهد بود ولي میدانيم كه حضرت عيسی از نژاد يهودا و بنی اسرائيل است [2] پس نمیتواند مصداق اين بشارت باشد. بايد برادران بنی اسرائيل شناخته شوند تا پيامبر به پاخاسته از ميان آنان نيز مشخص شود. از انجا كه ابراهيم دو فرزند دارد اسحاق و اسماعيل. نوادگان اسحاق به عنوان بنی اسراييل و نوادگان اسماعيل به عنوان بنی اسماعيل خوانده شدند. سفر پيدايش، ابهام از بشارت موسی مي گشايد، آنجا كه بنی اسماعيل را برادران بنی اسرائيل معرفي مي كند.[3] تنها پيامبری كه از ميان برادران بنی اسراييل به پا خواسته پيامبر گرامی اسلام است . كليد دومی كه بشارت در اختيار ميگذاشت شباهت آن نبی با موسی بود . اما تفاوتهای حضرت عيسی(بنابرمعتقدات مسيحيان) و حضرت موسی بيش از آن است كه قابل شمارش باشد و اين دو پيامبر در كمتر موردی دارای وجه مشترک؛ هستند، برخلاف پيامبر اسلام كه شباهت كامل به حضرت موسی داشته است. الف: حضرت موسی: پيامبر و بنده خدا بود، صاحب شريعت بود، مورد رحمت الاهی بود، ازدواج نمود و دارای فرزندان و نسل گسترده ای شد، در بستر از دنيا رفت، رهبر و سيد قوم بود، پدر و مادر داشت، دارای كتاب آسماني بود ، مأمور به جنگ و جهاد بود.
ب:حضرت محمد: پيامبر و بنده خدا بود، صاحب شريعت بود، مورد رحمت الاهی بود، ازدواج نمود و دارای فرزندان و نسل گسترده ای شد، در بستر از دنيا رفت، رهبر و سرور قوم بود، پدر و مادر داشت، دارای كتاب آسمانی بود ، مأمور به جنگ و جهاد بود. ج: حضرت عيسی: بنا بر اعتقاد مسيحيان مسيح خدا و فرزند خدا بود، شريعت مستقلی نداشت، ملعون شد (مطابق متن كتاب مقدس)، ازدواج نكرد و از خود نسلی به جای نگذاشت، مصلوب شد، خوار و حقير گرديد، فقط مادر داشت، كتاب آسمانی نداشت، مأمور به جنگ و جهاد نبود.
به راستی ميتوان دريافت تنها پيامبری كه از ميان برادران بنی اسراييل به پا خواسته و شبيه موسي است كسي جز پيامبرگرامی اسلام نخواهد بود.
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، عهد قدیم، تثنیه، 18 : 17 – 19.(ترجمه قدیم) [2] کتاب مقدس مسیحیان ، انجیل متی، 1 : 1- 17. (ترجمه قدیم) [3] همان ، عهد قدیم، پیدایش، 8 : 25 (ترجمه قدیم)
میکائیل سروتوس" (1511-1553):. وی پس از مطالعه دقیق عهد جدید دریافت مسئله تثلیث، که بر حسب اعتقادنامه نیقه برای عموم مسیحیان امری یقینی بوده، در کتب عهد جدید وجود ندارد. و معتقد شد که این عقیده کفر محض و باطل است. ...تثلیث یکی از ابداعات کلیسای کاتولیک است و هر مسیحی مومن که به نص انجیل عمل میکند، هرگز نمیتواند به الوهیت بشری به اسم عیسی اذعان نماید و عقلا محال است که از اجزای ثلاثه، سه شخصیت خدای واحدی ترکیب شود.
ایزاک [اسحاق] نیوتن ، فیزیک دان و فیلسوف انگلیسی :
عیسی یکی از پیامبران بود که فرستاده شد تا بشریت را به حقیقت فرا خواند، ولی دین نابش به دست آتاناسیوس و هواداران او به تباهی کشانده شد... تثلیث در نزد مسیحیان غربی هموراه آموزهای دشوار بوده است و فردباوری جدید، فیلسوفان و دانشمندان روشنگری را بر آن داشت تا کار تثلیث را یکسره نمایند
منبع : کتاب خداشناسی از ابراهیم تا کنون، کرن آرمسترانگ ،صفحه 348- 350
پیروان سوسینوس اعتقاد به گناه نخستین را خلاف عقل میدانستند و معتقد بودند که انسان مانند آدم هنوز هم آزادی انتخاب بین نیکی و بدی را دارا میباشد و میگفتند اعتقاد به گناه ارثی خلاف منطق است ... اعتقاد به اینکه عیسی مجازات گناهان ما را متحمل شد خلاف عقل و احمقانه است.
کتاب راهنمای الهیات پروتستان، ویلیام هوردن، ترجمۀ میکاییلیان، صفحه 34
تولستوى يكى از شخصيتهاى معروف و سرشناس مسيحيت : تورات عدالت را توصيه مى نمايد؛ چشم به جاى چشم، دندان به جاى دندان در صورتى كه عدالت انجيل آن است كه در برابر شرور مقاومت نكنيد اگر گونه راست شما را سيلى زدند گونه چپ را پيش آوريد, و اگر جامه شما را ربودند شنل خود را بدهيد. با اين ناسازگارى ميان آيات امكان ندارد كتاب مقدس را الهام و وحى الهى بخوانيم.
منبع : کتاب فلاسفه بزرگ، برایان مگی، ترجمه عزت الله فولادوند، صفحه 42
هرچند برخی مسیحیان معتقدند در كتاب مقدس، سليمان پيامبر نيست؛ اما در كتاب مقدس تعريفهايی در حق سليمان آمده كه فقط و فقط در حق برخی ازپيامبران بزرگ آمده است و به سختی ميتوان قبول نمود كه او پيامبر نبوده است: «چونكه اسم او سليمان خواهد بود... و او پسر من خواهد بود و من پدر او خواهم بود و كرسي سلطنت او را بر اسرائيل تا ابدالآباد پايدار خواهم گردانيد».[1] «وحال به بنده من داود چنين بگو...آنگاه ذريت تو را كه از پسران تو خواهد بود بعد از تو خواهم برانگيخت... و من كرسی او را تا به ابد استوار خواهم ساخت. من [خدا] او را پدرخواهم بود و او مرا پسر خواهد بود و رحمت خود را از او دور نخواهم كرد... و او را در خانه و سلطنت خودم تا به ابد پايدار خواهم ساخت و كرسی او [سليمان] استوار خواهد ماند تا ابدآلاباد».[2] «پسرم سليمان را برگزيده است تا بر كرسی سلطنت خداوند بر اسرائيل بنشيند».[3] مهمتر از تمام اين توصيفات آنكه خداوند دوبار بر سليمان ظاهر شده بود: خداوند بار ديگر به سليمان ظاهر شد چنانكه در جيحون بر وی ظاهر شده بود».[4] با این توصیفات باید گفت، سليمان يكی از مهمترين شخصيت های كتاب مقدس است و نويسنده سه كتاب از مجموعه ۳۹ كتاب عهد عتيق ميباشد. با اين وجود رسم بت پرستی پيشه ميكند و فريب زنان بت پرست خود را ميخورد. كتاب مقدس مسیحیان و یهودیان مينويسد: « و سليمان پادشاه سوای دختر فرعون، زنان غريب بسياری از موآبيان و عمونيان و ادوميان و صيدونيان و حتّيان دوست ميداشت.... و او را هفتصد زن بانو و سيصد متعه بود و زنانش دل او را برگردانيدند... آنگاه سليمان در كوهی كه رو به روی اورشليم است مكانی بلند به جهت كموش، كه رجس موآبيان است، و به جهت مولك، رجس بني عمون، بنا كرد... پس خشم خداوند بر سليمان افروخته شد از آن جهت كه دلش از يهوه، خدای اسرائيل منحرف گشت.[5] اما قرآن كريم، حضرت سليمان را از چنين نسبتی مبرا ميداند و میفرماید: « وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ / سلیمان کفر نورزید » [6]
هر چند برخی میگويند در كتاب مقدس، داود پيامبر نيست و از اين طریق كارهای او را توجيه میكنند، اما غافل هستند از اينكه شخصيت داود در کتاب مقدسشان، نه تنها از پيامبران كمتر نيست بلكه از بسياری از آنان نيز برجسته تر است. در جايجای كتاب مقدس از مكالمه او با خداوند صحبت شده است.[1] درکتاب دوم سموئيل آمده است:« و اين است سخنان آخر داود: وحی داود بن يسا و وحی مردی كه بر مقام بلند ممتاز گرديد، مسيح متكلم خدای يعقوب - و مغنّی شيرين اسرائيل روح خداوند به وسيله من شد و كلام او بر زبانم جاری گرديد».[2] در سروده های داود، جملات بلندی در شأن و عظمت او آمده است.« پس خداوند مرا به حسب عدالتم جزا خواهد داد و به حسب پاكيزگی دستم، مرا مكافات خواهد رسانيد؛ زيراكه طريق های خداوند را حفظ نمودم و از خدای خويش عصيان نورزيدم چونكه جميع احكام او مد نظر من است و از فرايض او انحراف نورزيده ام و به حضور او كامل شدم و از عصيان ورزيدن خويشتن را بازداشتم...».[3] در رساله به عبرانيان، نام داود در زمره اسامی پيامبران آمده است« و ديگر چه گويم؟ زيراكه وقت مرا كفاف نميدهد كه از جدعون و باراق و شمشون و يفتاح و داود و سموئيل و انبيا اخبار نمايم كه از ايمان تسخير ممالك كردند و به اعمال صالحه پرداختند ».[4] حتی اگر از تمام اين آيات صرف نظر نماييم توصيف ذيل در بيان مقام و عظمت داود كافی است: « و من پادشاه خود را نصب كرده ام بر كوه مقدس خود صهيون، فرمان را اعلام ميكنم خداوند به من گفته است تو پسر من هستی، امروز تو را توليد كردم».[5] اما به همه این توصیفات و بزرگی حضرت داوود، كتاب مقدس گناه بزرگی را به داوود نسبت میدهد:« و واقع شد در وقت عصر كه داود از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه پادشاه گردش كرد و از پشت بام زنی را ديد كه خويشتن را شستشو ميكند و آن زن بسيار نيكو منظر بود. پس داود فرستاده درباره زن استفسار نمود و او را گفتند كه آيا اين بتشبع دختر اليعام، زن اوريای حتّی نيست؟ و داود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وی آمده، داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده وبه خانه خود برگشت و آن زن حامله شد و فرستاده داود را مخبر ساخت و گفت كه من حامله هستم ».[6] داود پس از اطلاع از حامله شدن بتشبع با اطلاع از اينكه گناه چنين خيانتی در بنی اسراييل سنگسار است برای حفظ آبروی خود سريعا فرستاد تا همسر بتشبع را از ميدان جنگ فرا بخوانند تا او شبی را در كنار همسرش باشد:« پس داود نزد يوآب فرستاد كه اوريای حتّی را نزد من بفرست و يوآب ُاوريا را نزد داود فرستاد.وچون اوريا نزد وی رسيد داود از سلامتی يوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسيد و داود به اوريا گفت: به خانه ات برو و پاهای خود را بشو. پس اوريا از خانه پادشاه رفت و از عقبش خوانی از پادشاه فرستاده شد .اما اُوريا نزد در خانه پادشاه با ساير بندگان آقايش خوابيده به خانه خود نرفت .و داود را خبر داده گفتند كه اُوريا به خانه خود نرفته است. پس داود به ُاوريا گفت :آيا تو از سفر نيامده ای پس چرا به خانه خود نرفته ای؟ اوريا به داود عرض كرد كه تابوت و اسرائيل و يهودا در خيمه ها ساكنند و آقايم يوآب و بندگان آقايم بر روی بيابان خيمه نشينند و آيا من به خانه خود بروم تا اكل و شرب بنمايم و با زن خود بخوابم؟ به حيات تو و به حيات جان تو قسم كه اين كار را نخواهم كرد ».[7] داود پس از اينكه ديد اوريا سرسختانه معتقد است كه هنگامی كه برادرانش در ميدان جنگ در روی بيابان صحرا مينشينند، استراحت او در منزل گناه به حساب میآيد برای حفظ آبروی خويش، نامه ای به اين مضمون به يوآب، فرمانده سپاه خود، نوشت« اوريا را در مقدمه جنگ سخت بگذاريد و از عقبش پس برويد تا زده شده بميرد».[8]پس از آنكه اوريا كشته شد داود بتشبع را به همسری خويش درآورد.[9] و بعدها از آن زن صاحب فرزندی شد به نام سليمان!
پینوشت: [1] ر.ک: ترجمه قدیم کتاب مقدس مسیحیان، عهد قدیم، اول سموئیل، 23 :2-4. [2] همان، دوم سموئیل،23 : 1-2. [3] همان، دوم سموئیل، 22 :21-24. [4] ترجمه قدیم کتاب مقدس، عهد جدید، رساله به عبرانیان، 11 : 32-33. [5] ترجمه قدیم کتاب مقدس، عهد قدیم، ترجمه قدیم، مزامیر، 2 : 6-7. [6] ترجمه قدیم کتاب مقدس، عهد قدیم، دوم سموئیل، 11 : 2-5 . [7] همان، 11 : 6- 11 . [8] همان، 11 : 15 . [9] همان، 11 : 27 .
انجيل متی و لوقا نسب نامه مفصلی را برای عيسی مسيح ذكر كرده اند و هر دو نسبنامه، نسب عيسی را به فردی به نام فارص میرسانند و وقتی به كتاب مقدس مراجعه میكنيم میبينيم فارص فرزند نامشروع است: «و يهودا زنی مسمی به تامار برای نخستزاده (پسر بزرگ) خود گرفت... چون يهودا او (تامار) را بديد، وی را فاحشه پنداشت (و او را نشناخت) زيراكه روی خود را پوشيده بود، پس از راه به سوی او ميل كرده گفت: بيا تا به تو درآيم، زيرا ندانست كه عروس اوست... و چون وقت وضع حملش رسيد... پس او را فارص نام نهاد»[1] مطابق انجيل متی عيسی، سليمان و داود همگی از نسل فارص بوده اند![2] البته اين نسبت ناروا به اينجا ختم نميشود بلكه از طريق ديگری نيز نسب مسيح به زنا ميرسد. در سفر پيدايش آمده است دو دختر لوط به او شراب نوشانيدند و در حال مستی با او خوابيدند و از او حامله شدند ...و آن بزرگ پسری زاييده او را موآب نام نهاد و او تا امروز پدر موآبيان است و كوچك نيز پسری بزاد و او را بنعَمّی نام نهاد. وی تا به حال پدر بنی عمون است.[3] و داود و عيسی از موآبيان بوده اند؛ زيرا راعوث (به او روت هم ميگويند)[4]، جد داود، از موآبيه بوده است [5]. گذشته از اين عيسی از عمونيان نيز هست؛ زيرا مادرِ رحبعام پسر سليمان، كه از اجداد عيسی است[6]، از بنی عمون بوده است[7].
با توجه به اینکه عیسی مسیح مهمترین شخصیت مسیحیت میباشد، اما رفتار او بنابر آنچه کتاب مقدس نقل میکند شایسته شخصیت والای او نیست، البته به عقیده ما این از تهمتها و نسبت های ناروایی هست که کتاب مقدس به پیامبران الهی نسبت میدهد. به دو نمونه از این تهمتها در کتاب مقدس در مورد عیسی مسیح اشاره میشود:
الف: رفتار ناپسند با مادر در عهد عتيق سفارش زيادی به احترام به پدر و مادر شده است. در تثنيه آمده است:ملعون باد كسي كه با پدر و مادر خود به خفت رفتار نمايد.[1] اما وقتی به انجيلها مراجعه ميكنيم اثری از اين احترام به مادر را در رفتار عیسی مسیح نمیبينيم: «شخصی وی [مسيح] را گفت اينك مادر تو و برادرانت بيرون ايستاده ميخواهند با تو سخن گويند در جواب او گفت: كيست مادر من! وبرادران من كياناند؟ و دست خود را به سوی شاگردان خود دراز كرده گفت ايناناند مادر من و برادرانم زيرا هر كه اراده پدر مرا كه در آسمان است به جا آورد همان برادر و خواهر و مادر من است.[2] آيا به راستی مادر مسيح جزو كسانی نبود كه اراده پدر آسمانی را به جا آورد؟ در انجيل يوحنا نيز آمده است « وچون شراب تمام شد مادر عيسی بدو گفت شراب ندارند. عيسی به وی گفت: اي زن مرا با تو چه كار است.[3] حال قرآن مجيد چنين نسبتهایی را به عيسی مسيح نميپذيرد و يكي از مهمترين مشخصه های عيسی مسيح را نيكوكاری به مادرش ميداند.[4]
ب: تندی و اهانت به اطرافيان از ديگر تهمتهايی كه انجيلها بر حضرت مسيح وارد ميكنند برخوردهای غيرمنطقی با مخاطبان و بی احترامی به آنان است. در انجيل مرقس آمده است كه زنی يونانی برای گرفتن شفای دختر خويش پيش حضرت مسيح آمد. اما عيسی به جای دلداری دادن او، در جوابش چنين گفت:« بگذار اول فرزندان سير شوند زيرا نان فرزندان را گرفتن و پيش سگان انداختن نيكو نيست!»[5] مسيح به اين دليل كه آن زن از بنی اسرائيل نبود و يونانی بود او را سگ ميخواند و در مقابل، بنی اسرائيل را فرزند خود مینامد! عيسای اناجيل، حتي با حواريان خود نيز چنين سخن ميگويد؛ برای مثال زمانی كه پطرس سخنی به اومیگويد، مسيح در پاسخ او را چنين ميراند: دور شو از من ای شيطان زيرا كه باعث لغزش من میباشی.[6]
در كتاب مقدس، عنوان پسر خدا و فرزند خدا كاربردی عام و فراگير دارد. در اين كتاب، مؤمنان، كسانی كه ازخدا اطاعت ميكنند، كسانی كه عادل اند و... پسر خدا ناميده شدهاند. مثلا خداوند به موسي(ع) دستور داد كه به فرعون بگو: یهوه چنين ميگويد:«اسرائيل پسر من و نخستزاده من است و به تو ميگويم پسرم را رها كن تا مرا عبادت نمايد واگر از رها كردنش ابا نمايی همانا پسر تو يعنی نخستزاده تو را ميكشم.»[1] یا خداوند به حضرت داود فرمود:«تو پسر من هستي امروز تو را توليد كردم.»[2]همچنین در اول تواريخ آمده است:«سليمان، ...پسر من باشد و من پدر او خواهم بود.»[3] حال مساله این است که اگر عنوان پسر خدا دليل بر الوهيت مسيح است مطابق با همين استدلال بايد بنی اسراييل و داوود وسليمان نيز خدا محسوب شوند در حالیکه مسيحيان چنين ادعايی ندارند، و استثناء قائل شدن برای مسیح هیچ دلیل منطقی، عقلایی و کتاب مقدسی ندارد!
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، خروج، 4 : 22.(ترجمه قدیم) [2] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، مزامیر، 2 : 7.(ترجمه قدیم) [3] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، اول تواریخ ، 28 : 6. (ترجمه قدیم)
در كتاب اشعيا، كه بخشی از كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان است، بشارت روشنی بر پيامبر اسلام وجود دارد. در این کتاب آمده:« اينك بنده من كه او را دستگيری نمودم و برگزيده من كه جانم از او خشنود است من روح خود را بر او مینهم تا انصاف را برای امتها صادر سازد او فرياد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد نمود... و جزيره ها منتظر شريعت او باشند... من كه يهوه هستم تو را به عدالت خوانده ام و دست تو را گرفته تو را نگاه خواهم داشت و تو را عهد قوم و نور امتها خواهم گردانيد... من يهوه هستم و اسم من همين است و جلال خود را به كسی ديگر و ستايش خويش را به بتهای تراشيده نخواهم داد... صحرا و شهرهايش و قريه هايی كه اهل قيدار در آنها ساكن باشند آواز خود را بلند نمايند... خداوند مثل جبار بيرون میآيد و مانند مرد جنگی غيرت خويش را برمیانگيزاند... و بر دشمنان خويش غلبه خواهند نمود... آنانيكه بر بتهای تراشيده اعتماد دارند و به اصنام ريخته شده میگويند كه خدايان ما شماييد به عقب برگردانيده بسيار خجل خواهند شد.»[1] در اين بشارت، چندین نکته وجود دارد كه با كمی دقت ميتوان متوجه آنها شد: به عنوان نمونه: عدالت ويژگی مهم اوست، صاحب شريعت است، شريعت او جهانی است، از فرزندان قيدار(فرزند دوم حضرت اسماعيل)[2] است كه پيامبر اسلام از نسل او بود، زيرا به اهل قيدار بشارت می دهد، وی مأمور به جنگ و استفاده از قدرت نظامی براي احيای حق است، وی در سرزمين بت پرستی قيام ميكند و موفق ميشود بت پرستی را ريشه كن كند. البته نكات دقيق تری نيز در اين بشارت وجود دارد كه با كمی دقت به دست میآيد مثل: بندۀ من (اشهدأن محمداعبده و رسوله)، برگزيده من ( لقب پيامبر: مصطفی)، كه او را دستگيری نمودم (ألم یجدک يتيما فآوی)[3]
پی نوشت: [1]کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، اشعیا، 42 : 1 – 17.(ترجمه قدیم) [2] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، پیدایش، 25 : 13. (ترجمه قدیم) [3] قران کریم، سوره ضحی، آیه 6
حضرت عيسی علیه السلام، در انجيل موجود، در موقعيتهای مختلف و به دور از الوهيت آفرينی، از خود به عنوان پيامبر و"فرزند انسان" ياد میكند. به طور مثال:«عيسی به ايشان گفت: بيگمان اين مثَل را بر من خواهيد آورد كه «ای طبيب خود را شفا ده! آنچه شنيده ايم در كَفَرناحوم كرده ای، اينجا در زادگاه خويش نيز انجام بده.» سپس افزود: آمين، به شما ميگويم كه هيچ پيامبری در ديار خويش پذيرفته نيست.[1] همچنین طبق نقل کتاب مقدس، مردم معاصر با حضرت عیسی، پيروان يا مردمی كه به هنگام وقوع معجزات وی حضور داشتند، وی را پيامبر، و نه "پسرخدا" به حساب میآوردند. به عنوان مثال در انجیل متی آمده است «و چون وارد اورشليم شد، تمام شهر به آشوب آمده، میگفتند: اين كيست؟ آن گروه گفتند: اين است عيسی نبی از ناصره جليل.»[2] اگر عیسی مسیح فرزند خدا و دارای جنبه الوهیت بود چه دلیلی داشت خود را پیامبر خدا معرفی کند؟ آیا نباید الوهیت خویش را برای افرادی که او را پیامبر میخواندند بیان کند؟
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، انجیل لوقا، 4 : 23 -24. [2] همان، انجیل متی، 21 : 10- 11.
یکی دیگر از موارد تناقض در کتاب مقدس سن یهوه یاکین در موقع رسیدن به پادشاهی است در یک کتاب میفرماید یهوه یاکین 8 ساله بود و در جای دیگر میفرماید یهوه یاکین 18 ساله بود گر چه سن او اهمیت ندارد ولی این نکته را به ما میرساند که نسخه نویس کتاب مقدس از خود رد پاهایی به جا گذاشته و در مواردی دست برده است
1ـ یهویاکین هیجده ساله بود که پادشاه یهودا شد و سه ماه در اورشلیم سلطنت کرد. (دوم پادشاهان 24 / 8)
2ـ یهویاکین هشت ساله بود که پادشاه شد و سه ماه و ده روز در اورشلیم سلطنت کرد. (دوم تواریخ 36 / 9)
(توجه: در ترجمه تفسیری هر دو را 18 نوشته تا تناقض موجود برطرف شود)
وقتی سلیمان هیکل و معبد مخصوصش را ساخت طبق دستور خداوند حوضی در وسط آن گماشت که در مقدار گنجایش آن حوض اختلاف است :
1ـ ضخامت دیوارهی حوض به پهنای کف دست بود. لبهی آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز می شد. گنجایش آن بیش از چهل هزار لیتر بود. (اول پادشاهان 7 / 26)
2ـ ضخامت دیوارهی حوض به پهنای کف دست بود. لبهی آن به شکل جام بود و مانند گلبرگ سوسن به طرف بیرون باز می شد. گنجایش آن بیش از شصت هزار لیتر بود. (دوم تواریخ 4 / 5)
در تورات داستان مرگ هارون با جزئیات ذکر شده است ولی در محل وفات وی اختلاف وجود دارد در کتاب اعداد محل وفات وی روی کوه هورا ذکر میکند واما کتاب تثنیه موسیره را محل در گذشت هارون عنوان میکند و در نقشه های باستانی بین هورا و مسیره فاصله زیادی است
1-وقتی که به بالای کوه رسیدند، موسی لباس کاهنی را از تن هارون درآورد و به پسرش العازار پوشانید. هارون در آنجا روی کوه (هور1) درگذشت. (اعداد 20 : 28)
2- سپس قوم اسرائیل از ئبیروت بنی یعقان به موسیره کوچ کردند. در آنجا هارون درگذشت و مدفون گردید و پسرش العازار به جای او به خدمت کاهنی پرداخت. (تثنیه 10 : 6)
يهو شافاط يكی از پادشاهان بنی اسرائيل بود وی در دوران سلطنت خود كارهای بيشماری انجام داد و خداوند را با جان و دل خدمت كرد در زمان حکومت وی روی تپه مجاور اورشليم بت خانه هايی وجود داشت در كتاب دوم تواريخ مينويسد كه يهو شافاط كارهای بسياری انجام داد از جمله بت هاي روی تپه را خراب كرد ولی در كتاب اول پادشاهان مينويسد كه او خدمات بسياری انجام داد ولی فقط بت های روی تپه را خراب نكرد آيا اين تناقض نيست ؟
1ـ پس خداوند موقعیت سلطنت یهوشافاط را تحکیم نمود... یهوشافاط با دل و جان، خداوند را خدمت می کرد. او بتکده های روی تپه ها را خراب کرد و بت های شرم آور اشیره را درهم شکست. (دوم تواریخ 17 / 5 .)
ولی در جای دیگر میگوید
2ـ یهوشافاط در سن سی و پنج سالگی بر تخت نشست و بیست و پنج سال در اورشلیم سلطنت کرد... او هم مثل پدر خود آسا مطابق میل خداوند عمل می کرد به جز در یک مورد و آن اینکه بتخانه های روی تپه ها را از بین نبرد. (اول پادشاهان 22 / 42 )
((همانطور که یونس سه روز و سه شب در شکم ماهی بود پسر انسان (خود عیسی مسیح) هم سه شبانه روز در زمین خواهد بود))(انجیل متی 40)
ولی وقتی اناجیل داستان به صلیب کشیده شدن مسیح را نقل میکنند چنین گزارش میدهند که مسیح جمعه به صلیب کشیده شد (متی 25:27-46) و در غروب آن روز وی را دفن کردند و صبح زود یکشنبه وقتی بر سر قبر وی آمدند قبر را خالی یافتند (متی 6:28) یعنی دو روز !
علامه احمد دیدات در تاریخ دعوت و دفاع از اسلام و قرآن کریم و پیامبر اکرم(ص)، راه جدیدی را بنیان گذاشت که از راه و روشهای عادّی ممتاز بود. نحوۀ دعوت ایشان با دیگر شخصیتهای اسلامی کاملاً متفاوت بود. این شخصیت بزرگوار راه بسیارسخت و دشواری را انتخاب نمود که پیمودن چنین راهی در توان هر کس نبود مگر افرادی صاحب عزیمت و همّت، شجاع و دلیر.این مجاهد نستوه با انتخاب این راه در واقع به خانۀ اهل کتاب (یهود و مسیحی) داخل شد و آنها را در داخل خانهشان تکان داد، و آنان را با استدلالهایش از کتابهای خودشان لاجواب کرد.تمام عیوب و نواقص، تحریف و اختلافات آنان را ظاهر و مشخص نمود و با کمال جرأت و دلایل قاطع اعلام کرد که کتابی با چنین عیوب و نواقصی هرگز صلاحیت ندارد که کلام مُنزل پروردگار بر پیامبران باشد و با کمال شجاعت اعلام کرد که دین حق و پسندیده و آخرین دین نزد خدا، دین اسلام است.و تمام این حقایق را در داخل مناظرهها و همایشها و مباحثات علمی با حکمت و خیرخواهی انجام داد و این امر باعث شد که صدها نفر از اهل کتاب به دین حق، اسلام بازگشتند. احمد دیدات تمام زندگیاش را در بحث و مناظره گذراند و در آخرین روزهای زندگی و در بستر مریضی نیز پیام اسلام و وظیفهاش را ابلاغ و اداء مینمود. این عالم برجسته و بلندپایۀ جهان اسلام، داعی و مجاهد خستگیناپذیر و مناظر بزرگ اسلام در مقابل جهان مسیحیت، در هشتم ماه اوت ۲۰۰۵ میلادی، داعی اجل را لبیک گفت.
زندگی ایشان برای یک فرد مسلمان و عالم دین، بهترین الگو و مثالی است، که هر نوع درس و عبرت را دربردارد.
در ادامه، چکیدۀ یکی از مناظرات ایشان آمده است:
“قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللهِ وَکَفَرْتُمْ بِهِ وَشَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِیإِسْرائِیلَ عَلى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَکْبَرْتُمْ إِنَّ اللهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ”(بگو: به من خبر دهید، اگر این [قرآن] از نزد خدا باشد و شما منکر آن باشید و شاهدی از بنیاسرائیل بر همانند آن گواهی دهد و ایمان آورد و شما تکبر کنید [آیا ستمگر نیستید؟] البته خدا قوم ستمگر را هدایت نمیکند.)/ سورۀ مبارکۀ احقاف (۴۶)؛ آیۀ شریفۀ ١٠.
«انجیل دربارۀ محمد(ص) چه میگوید؟» بدون شک بسیاری را متحیّر خواهد ساخت، زیرا چگونه میشود که یک مسلمان به شرح و تفسیر پیشگوییهای کتب مقدّسِ یهود و مسیح بپردازد؟
به عنوان یک جوان، تقریباً چهل سال پیش در سلسلهای از سخنرانیهای مذهبی شرکت میکردم که توسط یک متکلم مسیحی ـ جناب کشیش هیتن ـ در سالن تئاتر سلطنتی در دُربن ایراد میشد.
این کشیش محترم که پیشگوییهای انجیل را بیان میکرد، در سخنرانی خود به اثبات این مطلب پرداخت که انجیل، ظهور «جمهوری شوروی» و نیز «آخرالزمان» را پیشگوییکرده و در یک مورد تا آنجا پیش رفت که اثبات کند انجیل هیچ چیز حتّی پاپ را در پیشگوییهایش جا نینداخته است. او آنقدر سخنرانی خود را طول و تفصیل داد تا حضار را متقاعد سازد که منظور از «جانور ۶۶۶» که در کتاب وحی (آخرین کتاب از عهد جدید) از آن نام برده میشود، همان پاپ، خلیفة مسیح در زمین است. البته، شایستة ما مسلمانان نیست که در مجادلۀ بین کاتولیکهای رُم و پروتستانها دخالت کنیم. ضمن اینکه، آخرین تفسیر مسیحیت از «جانور ۶۶۶» ذکر شده در انجیل مسیحیان، دکتر هِنری کیسینجر است و دانشمندان مسیحی با زیرکی و تلاش فراوان میکوشند تا این ادعا را اثبات کنند! سخنرانیهای کشیش هیتن مرا برانگیخت تا از خود بپرسم که اگر انجیل این همه را پیشگویی کرده، به گونهای که حتّی پاپ و اسرائیل را نادیده نگرفته، پس به یقین باید چیزهایی دربارۀ بزرگترین ولی نعمت بشر ـ حضرت محمد(ص) ـ گفته باشد.
بنا بر متن کتاب مقدس نبوت مسیح دچار تناقض میشود و حضرت مسیح کذاب قلمداد میشود!
با مراجعه به کتاب مقدس به مواردی بر میخوریم که نبوت و صداقت عیسی مسیح را زیر سوال میبرد
1- بنا به نقل تورات نبوت بعد از حضرت اسحاق حق نخست زاده او یعنی عیسو برادر بزرگتر یعقوب است اما یعقوب با حیله و فریب دادن پدرش برکت و نبوت را برای خود گرفت علاوه بر اینکه نخست زادگی عیسو را در قبال غذا دادن به او از او گرفت (عهد عتیق ، پیدایش، باب 27 ) .بنابراین نبوت حق یعقوب نبوده ولی انرا با فریب بدست اورده و از انجایی که عیسی مسیح هم از نسل یعقوب است ( انجیل متی ، باب 1 ) نبوت او هم زیر سوال میرود زیرا از طریق فریب و دروغ به او رسیده است .
2- طبق تورات حضرت مسیح ، مسیح موعود یهود نیست که وارث سلطنت داوود باشد زیرا به حکم نسب نامه عیسی در انجیل متی ایشان از اولاد (یکنیاء) است و اوهم فرزند (یهویاقیم) است . بر اساس یهویاقیم کتاب وحی ارمیا را پاره کرد لذا نفرین شد و سلطنت از نسل وی برداشته شد بنابراین مسیح که از نسل اوست هم حق نبوت و پادشاهی و جانشینی داوود را نداشته است . (( پس اکنون من، خداوند، به تو یهویاقیم پادشاه میگویم دیگر از نسل تو هیچکس بر قلمرو داوود حکومت نخواهد کرد. جسد تو بیرون انداخته میشود تا روزها زیر گرمای خورشید و شبها در برابر یخ و سرما باشد. من تو و فرزندانت و درباریانت را بهخاطر گناهانی که مرتکب شدهاید مجازات خواهم کرد. نه تو و نه مردمان اورشلیم و یهودا به اخطارهای من اعتنایی نکردید، پس من بلایی را که گفته بودم بر سر شما خواهم آورد- ارمیا ، 36 :29 – 31 ))
3- اجداد عیسی از قبیله عمونیان و موبیان است ( انجیل متی ، 1 ) و به حکم عهد عتیق این دو قبیله وارد جمعیت خدا نشوند چه برسد که نبوت در انها باشد لذا عیسی هم نه تنها حق نبوت نداشته بلکه اصلا در جمعیت خدا داخل نمیشود (( - از قوم عمونی یا موآبی هیچکس وارد جماعت خداوند نشود حتی بعد از نسل دهم )) ( سفر تثنیه ، 23 : 3 )
با توجه به این ایات نتیجه میگیریم که عیسی نبوتی دروغین و کذب داشته است.
در کتاب مقدس به ساحت حضرت عیسی گناهانی نسبت داده شده که در کتاب مقدس از ان نهی شده خود ان حضرت دیگران را از ارتکاب ان منع میکردند .
1 خوردن شراب و شراب سازی . حضرت عيسي مسيح بنا بر نقل انجيل يوحنا معجزه ی خود را شراب سازی قرار داد آن هم ساختن شراب به ميزان بسيار زياد يعني 6 قدح!!! علاوه بر اینکه خود حضرتش بنا به نقل اناجيل « باده پرست» معرفی شده و باده پرستی استفاده از شراب اندك نيست؛ بلكه مصرف شراب فراوان باعث دادن صفتي چون باده پرست می شود.
با اینکه در ایات متعدد کتاب مقدس از شراب خواری و... منع شده . به عنوان مثال : (و خداوند هارون را خطاب كرده و گفت – تو و پسرانت با تو چون به خيمه اجتماع داخل شويد شراب و مسكری منوشيد مبادا بميريد- اين است فريضه ابدی در نسلهای شما – تا در ميان مقدس و غير مقدس و نجس و طاهر تميز دهيد. / سِفر لاويان، 10 : 8- 11 )
در عبارت فوق، نوشيدن شراب و مسكر به عنوان : حرام ابدی ،عملی غير مقدس ، نوشيدن مايعی نجس معرفي شده است.
2 مسیح به علم و گفته خود عمل نمیکرد : مثلا در انجیل میگوید : امّا من به شما میگویم که دشمنان خود را محبّت نمایید و برای لعنکنندگان خود برکت بطلبید و به آنانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند، دعای خیر کنید . (انجیل متی،5 : 44 )
اما خود در جای دیگر انجیل دشمنان خود را شماتت میکند (متی ، 5 : 13 -35 )
3- اختلاط با یکی از فواحش زمان خود ، یعنی مریم مجدلیه که در اناجیل لوقا و یوحنا از ان گزارش شده است .حال انکه در کتاب امثال سلیمان ( 6 : 24 -27 ) حکم به عدم اختلاط با این گونه زنان به طور مطلق داده شده است .
4 – عدم حرمت گذاری به مادر: در کتاب مقدس امده : ملعون باد کسی که با پدر و متدر خود به خفت رفتار نماید ( عهد قدیم، تثنیه، 27 : 16 ) اما در انجیل یوحنا امده عیسی خطاب به مادرش گفت : ای زن مرا با تو چه کار است ( انجیل یوحنا ، 2 : 4 )
خیر در مسیحیت حجاب لازم است هر چند مسیحیت تبشیری برای جذب افراد به مسیحیت از موارد مختلفی استفاده میکند و یکی از این موارد ادعای ازادی پوشش و بی حجابی در مسیحیت است ولی با مراجعه به کتاب مقدس به ایات متعددی بر میخوریم که بی حجابی را منع و نکوهش کرده است 1- در فرهنگ کتاب مقدس زنان دارای بُرقِع بودند و چادر میپوشیدند . ( و به تامار خبر داده، گفتند: اینک پدر شوهرت برای چیدن پشم گلۀ خویش، به تمنه میآید - پس رخت بیوگی را از خویشتن بیرون کرده، بُرقِعی به رو کشیده، خود را در چادری پوشید،){ پیدایش ، 38 : 13 -14 } 2 - کتاب مقدس زنان را از پوشیدن لباس مردانه نهی فرموده : ( زن نباید جامۀ مردانه بر تن کند، و نه مرد جامۀ زنانه. زیرا یهوه خدای شما از آنان که چنین کنند کراهت دارد.) { تثنیه ،ترجمه هزاره نو ،22 : 5 } 3 - و خداونـد زنـان بـی حجـاب و بی حیـا را مستوجب مجازات میداند و میفرماید: ( خداوند می فرماید: «دختران صهیون را ببینید که با چه ناز و عشوه راه می روند. با گردن فراز و چشمان شهوت بار به هر سو می نگرند. دستبندها و خلخال های خود را به صدا می آورند- بنابران، دختران سهیون را به جزای اعمال شان می رسانم، سر شان را به مرض بی مویی مبتلا کرده و آن ها را بی ستر و بی پرده و رسوا می سازم.) {اشعیا ، 3 : 16- 17 ، ترجمه دری } 4 – خدا دستور داده زنان در هنگام دعا و نیایش سرشان را بپوشانند : ( اگر زنی سر خود را نمیپوشاند، پس اصلاً موهای خود را بچیند؛ و اگر برای زن شرمآور است که موهایش را بچیند یا بتراشد، پس باید سر خود را بپوشاند.) [ اول قرنتیان ،11 : 6 ] 5– همچنین خدا ایشان را از پوشیدن لبـاس جـذاب بـر حذر داشته و میفرماید: نیز خواهانم که زنان پوششی شایسته بر تن کنند و خویشتن را به نجابت و متانت بیارایند، نه به گیسوانِ بافته، یا طلا و مروارید، یا جامههای فاخر- بلکه به اعمال نیکو آراسته باشند، چنانکه شایستۀ زنانی است که مدّعی خداپرستیاند.( اول تیموتائوس ، 2: 9-10 )
بشارت به پیامبر اسلام در عهد قدیم ؛ در سـفر تکوین آمده است: «من تو را در اسـماعیل اجابت کرده و او را مبارك گرداندم. او را تکثیر کرده و جدا عظیم نمودم، براي او دوازده شخصیت بزرگ به دنیا خواهد آمد، و من او را براي امتی بزرگ قرار می دهم.» [1] در تورات، سـفر تثنیه آمده است: «خداوند از طرف طور سـینا آمد، و از جانب ساعیر پرتو افکنی نمود، و از فاران اعلان وجود کرد.» [2] می دانیم که آمدن از طور سـینا اشاره به فرو فرسـتادن تورات بر موسـی در طور سـینا است. و اشراق خداوند از ساعیر اشاره به فرو فرسـتادن انجیل به عیسـی در آن مکان دارد. و مقصود از استعلاء خداوند از کوه هاي فاران، اشاره به فرو فرستادن قرآن بر پیامبر از مکه است؛ زیرا فاران همان مکه می باشد. در سفر اشعیاء می خوانیم: «اشعیاء گفت: به من امر شد: بایست و نظاره کن، نظر کن چه می بینی؟ گفتم: دو سواره را می بینم که می آیند، یکی از آن دو بر الاغ و دیگري بر روي شتر. یکی از آن دو به دیگري می گوید: بابل سقوط نمود... » [3] مقصود از راکب الاغ، حضرت مسیح علیه السلام و راکب شتر، حضرت محمدصلی االله علیه وآله است. و بنابر انچه در تاریخ امده است بابل در زمان بعثت رسول اکرم صلی االله علیه وآله سقوط کرد