عیسی مسیح، در کتاب مقدس شاگردان و پیروان خود را به صلح و محبت دعوت کرده و از آنها میخواهد که حتی در مقابل دشمنان خود نیز این آموزهها را بهکارگیرند.
انجیل متی توصیههای عیسی مسیح را چنین نقل میکند: «شنیدهاید که گفتهشده است، چشمی به چشمی و دندانی به دندانی؛ لیکن من به شما میگویم، با شریر مقاومت مکنید، بلکه هر که به رخساره راست تو طپانچه زند، دیگری را نیز به سوی او بگردان، و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد، عبای خود را نیز بدو واگذار».
ترجمهی قدیم کتاب مقدس، لوقا 6: 35.
اما در عمل، مسیحیان برعکس سخنان و آموزه های مسیح و کتاب مقدس عمل کردند: گوستاو لوبون، در مورد وقایع اسفناک #جنگهای_صلیبی و رفتارهایی که مسیحیان با دشمنان خود یعنی مسلمانان داشتهاند، چنین مینویسد: «در گذرها و ميدانهای بيتالمقدس، از سرها و دستها و پاها، تلهايی تشكيل يافته، از روی آنها عبور میكردند.
مجروحين را در آتش میسوزانيدند. ده هزار نفوسی كه به مسجد پناه برده بودند. تمام آنها را طعمه شمشير قراردادند. در هيكل سليمان، خون به قدری جاری بود كه لاشههای مقتولين، در آن غوطهور بودند.
اعضای جداشده مثل دستوپا و غيره و نيز بدنهای بدون اعضا آنقدر جمع شده و روی هم ريخته بودند كه هيچ نمیشد آنها را از هم تميز داد. حتی سپاهيانی كه مباشر چنين قتل عامی بودند، از بخار خون زياد، فوقالعاده در زحمت بودند.»
آلبر ماله و ژاك ايزاك، تاريخ قرون وسطي تا جنگ صدساله، ترجمه ميرزا عبدالحسين خان هژير، تهران. كميسيون معارف، 1311 ش، ص 220.
در تورات گزارشى از حكم به سوزاندن مجرمین وجود دارد:
«و بعد از سه ماه یهودا را خبر داده گفتند: عروس تو تامار زنا كرده است و اینك از زنا نیز آبستن شده. پس یهودا گفت: «وی را بیرون آرید تا سوخته شود».[1]
تورات چنين شيوه اعدامى را درباره دو جرم تجويز كرده است:
1⃣ اگر مردى با زنى و با مادر آن زن نزديكى كند، هر سه بايد زنده زنده سوزانده شوند:
«اگر كسی زنی و مادرش را بگیرد این قباحت است. او و ایشان به آتش سوخته شوند تا در میان شما قباحتی نباشد».[2]
2⃣ اگر دختر كاهنى فاحشه شود بايد زنده زنده سوزانده شود: «دختر هر كاهنی كه خود را به فاحشگی بیعصمت ساخته باشد پدر خود را بیعصمت كرده است. به آتش سوخته شود».
گاهى نيز براى تشديد مجازات، جسد پس از سنگسار سوزانده شده است:
«یوشع گفت: برای چه ما را مضطرب ساختی؟ یَهُوَه امروز تو را مضطرب خواهد ساخت. پس تمامی اسرائیل او را سنگسار كردند و آنها را به آتش سوزاندند و ایشان را به سنگها سنگسار كردند». :: موضوعات مرتبط:
مسیحیت , ,
:: برچسبها:
نقد کتاب مقدس ,
نقد مسیحیت , ,
یکی از استدلالات مسیحیت مبنی بر الوهیت عیسی مسیح این است که وی از این جهان نبوده و از جانب بالاآمده است.[1]
مسیحیان معتقدند این عبارت الوهیت عیسی مسیح را اثبات کرده بنابراین عیسی مسیح خدا است.
در رد این ادعا باید گفت:
1⃣ اول آنکه این استدلال مخالف براهین عقلی و نصوص بوده و همانطور که بر همگان روشن و مشخص است عیسی مسیح از این عالم بوده و از عالم بالا نیامده است.
2⃣ عیسی مسیح، مانند عبارت مورد استدلال مسیحیان را، در حق سایر شاگردانش هم بیان کرده است.
عیسی مسیح در مورد شاگردانش چنین میفرماید:
«اگر از جهان میبودید، جهان خاصّان خود را دوست میداشت. لکن چونکه از جهان نیستید بلکه من شما را از جهان برگزیدهام، از این سبب جهان با شما دشمنی میکند.»[2]
عیسی مسیح در این آیه تصریح کرده است که شاگردانش از این جهان نیستند و لذا جهان با آنان دشمنی میکنند
با اینحال هیچ مسیحیای قائل به الوهیت شاگردان آسمانی عیسی مسیح نشدهاند.
هیچکدام از اناجیل چهارگانه به مسئله فدا اشاره ای نمی کنند.
«متی» و «یوحنا» که هردو از شاگردان و رسولان مسیح بوده اند نه از فدا و نه از گناه نخستین هیچ نمی گویند، «مرقس» نیز که از شاگردان پطرس رسول بوده و انجیل خودرا برگزیده تعالیم او میدانسته به این آموزه توجهی ننموده در حالیکه خود مرقس از همراهان پولس به شمار می آید.«لوقا» هم که در برخی از سفرهای پولس یار او بوده هیچ گزارشی از گناه اصلی و فدا نداده است.
▪️پرسشهایی از این دست، آموزه فدا را هر چه بیشتر با تردید همراه می سازد. آموزه ای که نه مسیح و نه هیچ یک از شاگردان او از آن سخن نگفته اند. این آموزه پیش از هرچیز زاییده تخیل پولس است
کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، به طرز مشکوکی، حضرت اسحاق (علیه السلام) را به عنوان ذبیح معرفی میکند.
کتاب مقدس، تولد حضرت اسماعیل (علیه السلام) را زمانی میداند که پدرش حضرت ابراهیم (علیه السلام) 86 ساله بود: «و ابرام هشتاد و شش ساله بود چون هاجر اسماعیل را برای ابرام بزاد.» ترجمهی قدیم کتاب مقدس، پیدایش، 16: 16
و تولد حضرت اسحاق (علیه السلام) را بعد از حضرت اسماعیل (علیه السلام)، و در صد سالگی حضرت ابراهیم (علیه السلام) میداند: «و ابراهیم، در هنگام ولادت پسرش، اسحاق، صد ساله بود.» همان، پیدایش، 21: 5.
گویا تحریفکنندگان کتاب مقدس، زمانی که خواستهاند بعد از عبارت «یگانه پسرت»، کلمهی «یعنی اسحاق» را اضافه کنند به آیات فوق توجه نداشتهاند و اینگونه نوشتهاند:
«خدا فرمود: یگانه پسرت [یعنی اسحاق] را که بسیار دوستش میداری برداشته، به سرزمین موریا برو و در آنجا وی را بر یکی از کوههایی که به تو نشان خواهم داد بعنوان هدیه سوختنی، قربانی کن!» ترجمهی تفسیری کتاب مقدس، پیدایش، 22: 2
دکتر علی الشیخ، مستبصر مسیحی است که پس از تحقیق و بررسیِ مذاهب اسلامی، به مذهب شیعه گرویده است.
ایشان در شرح ماجرای مسلمان شدنش، به نکتهی جالبی اشاره میکرد: «پس از اینکه اطمینان به باطل بودن دین خود و حقانیت اسلام کردم، به من گفته شد کدام مذهب اسلامی را انتخاب کردهای؟! شیعه یا سنی؟!
من که برای اولین بار متوجه چنین موضوعی میشدم، وقتی در بیان تفاوتهای شیعه و سنی، واقعهی غدیر را برایم توضیح دادند، بلافاصله در ذهنم گذشت که چقدر این ماجرا، به ماجرای معرفی یوشع بن نون (علیهما السلام) توسط حضرت موسی (علیه السلام) شباهت دارد!»
در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، خدا به حضرت_موسی (علیه السلام) امر میکند که برای هدایت_مردم و اینکه «قوم خداوند مثل گوسفندان بیشبان نباشند... برو و دست خود را بر یوشع پسر نون که روح من در اوست، بگذار ... پیش چشم تمامی قوم اسرائیل او را به رهبری قوم تعیین نما. اختیارات خود را به او بده تا تمام قوم اسرائیل او را اطاعت کنند ... به این طریق من آنان را هدایت خواهم نمود ... سپس در حضور همه قوم اسرائیل، ... طبق فرمان خداوند وی را بعنوان رهبر قوم تعیین نمود.»[ترجمهی تفسیری کتاب مقدس، اعداد، 27: 17-23]
حضرت عيسی علیه السلام، در انجيل موجود، در موقعيتهای مختلف و به دور از الوهيت آفرينی از خود با عنوان پيامبر و"فرزند انسان" ياد میكند. به طور مثال:«عيسی به ايشان گفت: بيگمان اين مثَل را بر من خواهيد آورد كه ”ای طبيب خود را شفا ده! آنچه شنيده ايم در كَفَرناحوم كرده ای، اينجا در زادگاه خويش نيز انجام بده.“سپس افزود: آمين، به شما ميگويم كه هيچ پيامبری در ديار خويش پذيرفته نيست [1]
همچنین طبق نقل کتاب مقدس، مردم معاصر با حضرت عیسی، پيروان يا مردمی كه به هنگام وقوع معجزات وی حضور داشتند، وی را پيامبر، و نه "پسرخدا" به حساب میآوردند.به عنوان مثال در انجیل متی آمده است « و چون وارد اورشليم شد، تمام شهر به آشوب آمده، میگفتند: اين كيست؟ آن گروه گفتند: اين است عيسی نبی از ناصره جليل.»[2]
اگر عیسی مسیح فرزند خدا و دارای جنبه الوهیت بود چه دلیلی داشت خود را پیامبر خدا معرفی کند یا افرادی که او را پیامبر میخواندند به الوهیت خویش آگاه نمیساخت ؟
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، انجیل لوقا، 4: 23 -24. [2] همان، انجیل متی، 21: 10- 11.
در كتاب مقدس، عنوان پسر خدا و فرزند خدا كاربردی عام و فراگير دارد. در اين كتاب، مؤمنان، كسانی كه ازخدا اطاعت ميكنند، كسانی كه عادلاند و... پسر خدا ناميده شده اند. مثلا خداوند به موسي(ع) دستور داد كه به فرعون بگو: یهوه چنين ميگويد:«اسرائيل پسر من و نخستزاده من است و به تو ميگويم پسرم را رها كن تا مرا عبادت نمايد واگر از رها كردنش ابا نمايی همانا پسر تو يعنی نخستزاده تو را ميكشم.»[1]
یا خداوند به حضرت داود فرمود:
«تو پسر من هستي امروز تو را توليد كردم.»[2]
همچنین در اول تواريخ آمده است:
«سليمان، ...پسر من باشد و من پدر او خواهم بود.»[3]
حال مساله این است که اگر عنوان پسر خدا دليل بر الوهيت مسيح است مطابق با همين استدلال بايد بنی اسراييل و داوود وسليمان نيز خدا محسوب شوند در حالی كه مسيحيان چنين ادعايی ندارند، و استثنا قایل شدن برای مسیح هیچ دلیل منطقی، عقلایی و کتاب مقدسی ندارد!
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، خروج، 4 : 22.(ترجمه قدیم) [2] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، مزامیر، 2 : 7.(ترجمه قدیم) [3] کتاب مقدس مسیحیان، عهد عتیق، اول تواریخ ، 28 : 6. (ترجمه قدیم)
در كتاب اشعيا، كه بخشی از كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان است، بشارت روشنی بر پيامبر اسلام وجود دارد:
«اينك بنده من كه او را دستگيری نمودم و برگزيده من كه جانم از او خشنود است من روح خود را بر او مینهم تا انصاف را برای امتها صادر سازد او فرياد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد نمود... و جزيره ها منتظر شريعت او باشند... من كه يهوه هستم تو را به عدالت خوانده ام و دست تو را گرفته تو را نگاه خواهم داشت و تو را عهد قوم و نور امتها خواهم گردانيد... من يهوه هستم و اسم من همين است و جلال خود را به كسی ديگر و ستايش خويش را به بتهای تراشيده نخواهم داد... صحرا و شهرهايش و قريه هايی كه اهل قيدار در آنها ساكن باشند آواز خود را بلند نمايند... خداوند مثل جبار بيرون میآيد و مانند مرد جنگی غيرت خويش را برمیانگيزاند... و بر دشمنان خويش غلبه خواهند نمود... آنانيكه بر بتهای تراشيده اعتماد دارند و به اصنام ريخته شده میگويند كه خدايان ما شماييد به عقب برگردانيده بسيار خجل خواهند شد.»[1] در اين بشارت، چندین نکته وجود دارد كه با كمی دقت ميتوان متوجه آنها شد: به عنوان نمونه: عدالت ويژگی مهم اوست، صاحب شريعت است، شريعت او جهانی است، از فرزندان قيدار(فرزند دوم حضرت اسماعيل)[2]است كه پيامبر اسلام از نسل او بود، زيرا به اهل قيدار بشارت می دهد، وی مأمور به جنگ و استفاده از قدرت نظامی براي احيای حق است، وی در سرزمين بت پرستی قيام ميكند و موفق ميشود بت پرستی را ريشه كن كند. البته نكات دقيق تری نيز در اين بشارت وجود دارد كه با كمی دقت به دست میآيد: بندة من (اشهدأن محمداعبده و رسوله)، برگزيده من ( لقب پيامبر: مصطفی)، كه او را دستگيری نمودم (و وجد يتيما فآوی)[3]
علت اينكه يهوديان علاوه بر مسيح منتظر پيامبری بزرگ نيز بودند؛ وجود بشارتهايی در عهد قديم، درباره هر دوشخصيت بود. به یک بشارت درباره پيامبر موعود اشاره ميكنيم. با مراجعه به تورات به روشنی میبينيم كه حضرت موسی، به امر خداوند، از ظهور پيامبری بزرگ خبر داده بود:«و خداوند به من گفت آنچه گفتند نيكو گفتند نبی ای را برای ايشان از ميان برادران ايشان مثل تومبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت و هر كس از كلامش اطاعت نكند من از وی انتقام خواهم گرفت[1] در اينكه مصداق اين بشارت چه شخصيتی است بحثهای فراوانی صورت گرفته است. مسلمانان مدعی اند كه تنها مصداق كامل اين بشارت، پيامبر گرامی اسلام است و مسيحيان نيز ميگويند مصداق اين بشارت حضرت عيسی است. برای آنكه بهتر بتوانيم اين بشارت را تطبيق دهيم لازم است به خود بشارت رجوع و در آن دقت كنيم.حضرت موسی دو كليد برای شناخت اين نبی در اختيار مخاطبانش قرار داد تا هر كسی كه ادعای پيامبری كرد، به وسيله اين دو شاخصه راستی آزمايی شود .اول اينكه آن نبی از ميان برادران بنی اسراييل است.و ديگری اينكه آن نبی مثل موسی خواهد بود. حضرت موسی میفرمايد: اين پيامبر از ميان برادران بنی اسراييل است. با توجه به اين كلام و اينكه تمامی بنی اسرائيل در آن روز همراه و مخاطب وی بودند، بنابراين نبی موعود، فردی خارج از بنی اسراعيل خواهد بود ولي میدانيم كه حضرت عيسی از نژاد يهودا و بنی اسرائيل است [2] پس نمیتواند مصداق اين بشارت باشد. بايد برادران بنی اسرائيل شناخته شوند تا پيامبر به پاخاسته از ميان آنان نيز مشخص شود. از انجا كه ابراهيم دو فرزند دارد اسحاق و اسماعيل. نوادگان اسحاق به عنوان بنی اسراييل و نوادگان اسماعيل به عنوان بنی اسماعيل خوانده شدند. سفر پيدايش، ابهام از بشارت موسی مي گشايد، آنجا كه بنی اسماعيل را برادران بنی اسرائيل معرفي مي كند.[3] تنها پيامبری كه از ميان برادران بنی اسراييل به پا خواسته پيامبر گرامی اسلام است . كليد دومی كه بشارت در اختيار ميگذاشت شباهت آن نبی با موسی بود . اما تفاوتهای حضرت عيسی(بنابرمعتقدات مسيحيان) و حضرت موسی بيش از آن است كه قابل شمارش باشد و اين دو پيامبر در كمتر موردی دارای وجه مشترک؛ هستند، برخلاف پيامبر اسلام كه شباهت كامل به حضرت موسی داشته است. الف: حضرت موسی: پيامبر و بنده خدا بود، صاحب شريعت بود، مورد رحمت الاهی بود، ازدواج نمود و دارای فرزندان و نسل گسترده ای شد، در بستر از دنيا رفت، رهبر و سيد قوم بود، پدر و مادر داشت، دارای كتاب آسماني بود ، مأمور به جنگ و جهاد بود.
ب:حضرت محمد: پيامبر و بنده خدا بود، صاحب شريعت بود، مورد رحمت الاهی بود، ازدواج نمود و دارای فرزندان و نسل گسترده ای شد، در بستر از دنيا رفت، رهبر و سرور قوم بود، پدر و مادر داشت، دارای كتاب آسمانی بود ، مأمور به جنگ و جهاد بود. ج: حضرت عيسی: بنا بر اعتقاد مسيحيان مسيح خدا و فرزند خدا بود، شريعت مستقلی نداشت، ملعون شد (مطابق متن كتاب مقدس)، ازدواج نكرد و از خود نسلی به جای نگذاشت، مصلوب شد، خوار و حقير گرديد، فقط مادر داشت، كتاب آسمانی نداشت، مأمور به جنگ و جهاد نبود.
به راستی ميتوان دريافت تنها پيامبری كه از ميان برادران بنی اسراييل به پا خواسته و شبيه موسي است كسي جز پيامبرگرامی اسلام نخواهد بود.
پی نوشت: [1] کتاب مقدس مسیحیان، عهد قدیم، تثنیه، 18 : 17 – 19.(ترجمه قدیم) [2] کتاب مقدس مسیحیان ، انجیل متی، 1 : 1- 17. (ترجمه قدیم) [3] همان ، عهد قدیم، پیدایش، 8 : 25 (ترجمه قدیم)